گاهی یک شب هزار شب می شود، اگر عاشق باشی و در انتظار. 

انسان عاشق که می شود، تقویم به هم می ریزد، جهان و نظمش وارونه می شوند و همگی حول محور عشق می چرخند. عاشق شب ها را تا سحر به انتظار می نشیند، زیر باران قدم می زند، شعر می خواند و تنهایی را مغتنم می شمارد. تاریکی را به امید روشنایی و نرسیدن را به امید وصل تحمل می کند. کلیشه ها را بهم می زند و حتی تغییر می دهد، تلاش می کند، دعا می خواند اما گریه نمی کند. اصلا چه کسی گفته که عشاق گریه می کنند، مرد و زنش فرقی نمی کند، آن که عشق را ساخته و به امیدِ دیدارِ معشوق، جهان را شکل دیگری یافته، هیچ گاه از تلاشش دست برنداشته هیچ گاه گریه نکرده و نمی کند. گریه برای کسی است که در راه عشق کوتاهی کرده، محبتش را از معشوق دریغ کرده و در ادا کردن سهم عشقش مضایقه کرده است. عاشق ثابت قدم می ماند تا آخرین گام، تا آخرین لحظه و تا آخرین پلک زدن... و این آخرین دیدار همیشه وصال است، همیشه.

پی نوشت: عنوان از چارتار - آلبوم باران تویی - قطعه یازدهم - در حسرت ماه. با ترانه ای از احسان حائری.

عکس رو عین دیوانه ها ساعت 3:40 بامداد گرفتم

پی نوشت 2: بعضی اوقات به خصوص شب ها به دو مصرع فکر می کنم، دو مصرع که به خوبی نا امیدی و امید رو نهایت کار می دونن. گاهی به نا امیدی پیروز میشه و گاهی امید.

شب می رود و دوباره شب می آید

صبر کن شب تمام خواهد شد

پی نوشت 3: و اما امشب، صبر کن شب تمام خواهد شد.