بعضی جاهای زندگی را انگار سرنوشت طوری رقم زده که هیچ رقمه نمی توان تغییرش داد، سرنوشت محتوم که می گویند همین است می جنگی و نمی شود، می دوی و نمی رسی، مقصد را پیدا می کنی راه را نمی شناسی و راه را که پیدا می کنی مقصد را گم می کنی، می جنگی برای فراموش نکردن، مهم تر از آن برای به یاد آوردن و مدام به یاد آوردن اما آیا می توان به جنگ فراموشی رفت؟ زندگی آنقدر مساله و مشکل جلوی راهت می گذارد که گاهی خودت را هم فراموش می کنی. جلوی آینه می روی و با خودت فکر می کنی کدام یک بیش تر شبیه ات است، دوست داشتی کدامشان باشی اینی که حالا هستی و دوستش داری یا آنی که بودی و بقیه دوستش داشتند؟