نه کسی هست به زندگی امیدوارمون کنه، نه کسی هست که بفهمه دردمون چیه، نه کسی هست ازمون بپرسه چه مون شده، نه کسی هست که به راهی که می خوایم بریم احترام بذاره، اما فراوانند آدم هایی که ناامیدمون می کنند، دردمون رو یا نمی فهمند یا اشتباهی می فهمند، بدون سوال، برامون نسخه می پیچند و به راهی که آینده و سرنوشتِ شخصی ماست تجاوز می کنند. کاش از کودکی استقلال رو یادمون می دادند تا با بهانه های واهی به راهی نریم که نه تنها دوستش نداریم، بلکه برامون شبیه یک کابوسه.

پی نوشت: سر بسته گفتم، شاید کسی دوست نداشته باشه که مشکلات شخصی من رو بدونه. هر چند من خیلی دنبال یک نفر می گردم که باهاش دردِ دل کنم ولی این روزا دستم برای این کار، خالی تر از هر زمانِ دیگه است. در میان اطرافیان، معدود رفقای باقی مانده که اصلا اسمشون رو رفیق نمیشه گذاشت و... کسی نیست درکم کنه. اگر هم کسی هست وقتی باهاش حرف می زنم، الکی سر تکون می ده و تایید می کنه و حالم رو به هم می زنه. اما می دونم که پشت سرم میگه دیوونه است و توهم زده.