باران را می شنوی؟ وقتی با قطراتش جسم بی جان شیشه را می نوازد و صدایی می سازد که شبیه هیچ سازی نیست.

باران را حس می کنی؟ وقت تنهایی، تنهاییت را جوری پر می کند که هیچ یار و همراهی نمی تواند شبیه آن همراهی ات کند.

باران را بو می کشی؟ بوی خاصی دارد، شبیه هیچ عطری نیست و نمی توان توصیفش کرد اما مگر غیر از این است که دوست داشتنی است.

باران را باید بشنوی، حس کنی و ببویی، دیدنش چندان لطفی ندارد، از آسمان که می بارد آب است و بر زمین که جاری می شود آب، تنها لحظه ی بارش، این معلق بودن قطرات بین زمین و آسمان، تنها این لحظه و این حس است که باران را متفاوت می کند. و هنوز نمی دانم در این لحظات چه می گذرد.

پی نوشت: من واقعا گاهی زیر باران قدم می زنم و این تنها یک فانتزی نیست. قصد دارم در آینده بیش تر این کارو انجام بدم.

پی نوشت2: قدم زدن زیر باران با کسی که دوستش داری البته لطف دیگه ای داره.

پی نوشت 3: باران می بارد.