گاهی فکر می کنم که این روزها ساده بودن، ساده زندگی کردن و ساده ماندن بسیار سخت است. سخت تر از هر چیزی. هر چیزی که فکرش را بکنی. یک روزی خریدن خودرو برای کسی که با اتوبوس جا به جا می شد، سخت بود اما حالا کسی که خودرو دارد شاید سوار شدن به اتوبوس برایش بی معنی باشد. ساده بودن سخت شده و اگر تو هم ساده باشی و سادگی را دوست داشته باشی، تو را پس می زنند. برای من هیچ چیزی لذت بخش تر از قدم زدن یا نشستن زیر باران یا برف نیست. حتی همین الان. در همین بامداد اگر واقعا کسی را داشتم که باورم داشت، می رفتم یعنی می رفتیم و قدم می زدیم. البته منظور من نوستالژی های بعضا احمقانه ی توی فیلم ها نیست. من واقعا این کار را دوست دارم. فرقی نمی کند چه کسی با تو باشد. حداقل برای من که اینطور نیست. پسر، دختر، دوست، آشنا، غریبه، در نظر من هر کسی که سادگی را دوست دارد قابل احترام است.

شاید این متن را کسی نخواند اما، اما شاید یک روز سادگی هم منقرض شود. شاید تنها عده ای بازمانده از آن به جای بمانند که همچون اساطیر سعی کنند بقیه را به این راه بکشانند. شاید به دهکده ای کوچک تبعید شوند و شاید هزار شاید دیگر.

اما آنچه مهم است منم. منم و ما. ساده می مانم تا وقتی که زنده ام. ای کاش صدایم را حداقل چند نفر می شنیدند. ای کاش حرف های قلبی ام شعاری جلوه نمی کرد و ... بی خیال.

پی نوشت: شب بیداری هم لذت بخش است و هم یک نوستالژی زیباست. حداقل چون تنها می توانم آن را انجام دهم، به یکی از چیزهایی که دوست دارم، هر شب می رسم.

پی نوشت 2: سکوت شب خود یک لذت است، سعی کنیم گاهی با آهنگ و هدفون و ... خرابش نکنیم.