عشق از آنِ مردان شجاع است، برای ترسوها مادرانشان زن می گیرند.
نزار قبانی

فارغ از این که چه قدر میشه به این جمله اعتقاد داشت، از کودکی تا حالا با زن گرفتنِ مادرها برای پسراشون، راحت بگم حال نمی کردم. شاید یکی از معدود باورهایی که در من از بچگی تا حالا عوض نشده همین موضوع باشه. هیچ وقت درک نکردم که چه جوری میشه مادر بره یه دخترو ببینه، بعد به پسر نشون بده و پسر اکی بده، بعد برن خواستگاری و اگه نشد به همین شیوه نفرات بعدی رو دنبال کنن. خب واقعا تویِ همچین زندگی هایی، عشق به معنای واقعی می تونه وجود داشته باشه؟
بعضیا شکل بدتری دارن. مثلا وقتی برای خواستگاریِ پسرشون می رن خونه ی دختره، یه بار مادره می ره و دختر و خونوادشو و درو دیوارِ خونشونو ماشین و املاک و مستقلاتشونو می بینه و یه بار دیگه با عمه ای خاله ای کسی میرن و یه بار دیگه با پسر و الی ماشاالله.
فکر می کنم نه ما پسرها از این شیوه ها خوشمون میاد و نه دخترها. به هر حال امیدوارم کاش یا عاشق نشم (زورکی عاشقم نکنند)، یا خودم عاشق شم.