مادرم همیشه بهم می گفت: تو زندگی سعی کن نه تنها بمونی و نه کسی رو تنها بذاری.

من هم سعیمو کردم. هیچ کس رو تنها نذاشتم اما اکثر اوقات تنها موندم. چون تنها موندنم دست خودم نبود و دیگران مقصرش بودن. بین دوستام، توی مدرسه و بعدها توی دانشگاه همیشه این اصل رو رعایت کردم اما خب این پنجاه درصد کار بود. پنجاه درصد دیگه دست بقیه بود نه من.

یادمه یه اردوی پنج روزه رفته بودیم، من اونجا هم اغلب تنها بودم و واسه خودم قدم می زدم. یکی از مربی های مکان استراحت مون اسمم رو گذاشته بود تنها. از اون روز بود که فهمیدم دیگران هم تنهایی من رو حس کردن. تا روز آخر میومد گیر می داد و می گفت: تنها، تو که بازم تنهایی.

و الان فهمیدم که جمله ی مادرم غلط بود. فکر می کنم باید همه جا اعلام کنیم: آهای مردم، کسی را تنها نگذارید. اگر من تو را و تو من را تنها نگذاری، دیگر نه من تنهایم و نه تو.