زمان بهانه ای بود که ما را از هم دور کند. که من دیر کنم و تو رفته باشی. که تو زود بیایی و من نباشم.

مکان هم بهانه ای بود تا ما را از هم دور کند، که تو در جایی باشی که من نیستم. که من هر جا دنبالَت می گردم تو نیستی.

تاریخ هم بهانه ی دیگری بود که ما را از هم دور کند، که تو در آن سالی به دنیا بیایی که من هنوز به دنیا نیامده ام، و من در تاریخی به تو علاقه پیدا کنم که شاید تو رفته باشی.

فکر می کنم زندگی برای این بود که ما را از هم دور کند، دنیا برای دور کردن ما از هم می چرخد و مردم برای دوری ما می خندند و گریه می کنند. من اما هم چنان از دور دوستت خواهم داشت.