تلخ مثل همین که می نوشی
واقعیت ها برای غمگین هاست
فال من را نگیر ... می دانم
زندگی قهوه ای تر از این هاست
یاسر قنبرلو
تلخ مثل همین که می نوشی
واقعیت ها برای غمگین هاست
فال من را نگیر ... می دانم
زندگی قهوه ای تر از این هاست
یاسر قنبرلو
زمان بهانه ای بود که ما را از هم دور کند. که من دیر کنم و تو رفته باشی. که تو زود بیایی و من نباشم.
مکان هم بهانه ای بود تا ما را از هم دور کند، که تو در جایی باشی که من نیستم. که من هر جا دنبالَت می گردم تو نیستی.
تاریخ هم بهانه ی دیگری بود که ما را از هم دور کند، که تو در آن سالی به دنیا بیایی که من هنوز به دنیا نیامده ام، و من در تاریخی به تو علاقه پیدا کنم که شاید تو رفته باشی.
فکر می کنم زندگی برای این بود که ما را از هم دور کند، دنیا برای دور کردن ما از هم می چرخد و مردم برای دوری ما می خندند و گریه می کنند. من اما هم چنان از دور دوستت خواهم داشت.
او هم رفت. او هم رفت و تا یک سال دیگر بر می نمی گردد. اصلا شاید نه من او را و نه او مرا دیگر نبیند. ذات بعضی چیزها رفتنی است. پاییز عشق من نیز رفته است. اگر کسی رهایمان کرد و رفت شاید رفتن ذاتش بوده، مثل پاییز، مثل خاشاک. آن ها با هر چرخش خورشید با هر بادی که می وزد، می روند، شاید تو یک درخت تنومندی، که لیاقتت فراتر از خس و خاشاک است. باید قبول کنیم که گاهی عشق هم رفتنی است. البته عشق های مقطعی، عشق های دروغین و عشق هایی که حتما خودمان بهتر می دانیم واقعی نیستند.
پی نوشت: من پاییز را دوست دارم.
پی نوشت 2: بگذار برخی بروند.