روز هایم تکراری شده اند، خالی از علاقه، عاری از احساس و دلم لک زده برای دیدنت، برای تماشا کردنت. دیگر نمی دانم چقدر باید انتظارت را بکشم. از حالا دنیا دو روز است، روزهای تکراری و روزی که تو را در آغوش می گیرم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
فرزندِ آدم را با فخر فروشی چه کار! او که در آغاز نطفه ای گندیده و در پایان مرداری بدبوست نه می تواند روزی خویش را فراهم آورد و نه مرگ را از خود دور نماید...