من ببرِ صبرم
تا لمسِ دستَت
سیری نباشد
این اشتها را
گروه چارتار - احسان حائری
از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشنهای زمستانیت کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانیت کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانیت کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانیت کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
شاید بهانه ایست که قربانیت کنند
فاضل نظری
گاهی احساس غربت می کنم. در اینجا... در وطنم... انگار هیچ کس نیست که مرا درک کند. احساس غربت در وطن بی نهایت سخت است. کسی که با اراده ی خود پای در کشوری غریب می گذارد غم غربت را خوب می فهمد، اما او نمی تواند هیچ کس را ملامت کند؛ چون خودش تصمیم گرفته و خودش. اما من گاهی به خدا می گویم: این ها من را نمی فهمند یا من این ها را. هر چند خدا مستقیما جوابی نمی دهد اما گاهی حس می کنم خدا می گوید: هر دو.
پی نوشت: کمی دردِ دل
تو مثل دریا بودی و من آدمی که از ازدیاد عطش، در تو غرق شدم. حالا جسدم را به ساحل پس داده ای. ای کاش دل به باتلاق سپرده بودم، لااقل تا ابد مرا در آغوشش نگه می داشت.
خدایی که در این نزدیکی است فقط یک شعر است وگرنه گاهی کاری را که جلوی یک کودک از انجام آن واهمه داریم یا خجالت می کشیم را در خلوت انجام نمی دادیم. خدای ما در دوردست ها بود، کنج آسمان، پشت ابرها و ما دم از این می زدیم که خدا همه جا هست، اما نبود و بعد، بعدِ هر مشکلی فریاد می زدیم: خدایا... پس کجایی...
وقتی خدا را در دوردست ها، در بالادست ها و در کنج آسمان تصور کنیم، از ما دور می شود. ای کاش باور می کردیم، واقعا خدا در همین نزدیکی است و به قول سهراب لای این شب بو هاست.
روزانه چندین بار عبارت بسیار فریبنده ی آزادی بیان را می شنویم اما کدام آزادی بیان؟ آزادی بیانی که وجود ندارد یا بهتر بگم قبیله ای وجود دارد. مثلا سه گروه وجود دارند که در مورد توافقی این نظرات را دارند:
گروه اول: با این توافق ما ابر قدرت منطقه و آسیا و جهان می شویم.
گروه دوم: با این توافق ما کشوری بیچاره و بدبخت می شویم که دیگر اجازه ی آب خوردن هم ندارد.
گروه سوم: چیزی تغییر نمی کنه، به ما چه و ...
با این اوصاف دیگر نظری باقی نمی ماند. موافقان می شوند گروه اول و مخالفان گروه دوم و بی نظران هم گروه سوم. حالا هر کسی موافقت و مخالفت خود را اعلام کند، انگ می خورد. مثلا هر موافقی انگ وطن فروش و غرب پرستی می خورد و هر مخالفی انگ ساندیس خور بودن و ... .
تا وقتی نظرت را بیان نکردی، آزادی یا بهتر بگویم تا وقتی نظر موافقت را اعلام نکردی آزادی والا انگ خوردن، اولین مجازات بیان دیدگاه در این جاست.
برف هم آمد تو اما باز نه
هر مگویی فاش شد این راز نه
ویدیویی کوتاه از بارش برف امروز - ساعت 16:00
حجم: 5 مگابایت - مدت: 10 ثانیه