آدما چیزی رو که بهش معتقدنو توو بوق و کرنا نمی کنن. اگه توو بوق و کرنا کردن و همه جا جار زدن، منتظر تایید دیگرانن تا بهشون بگی: آفرین، درسته. وگرنه اعتقاد قلبی، از اسمش پیداست جاش توو قلبه.
پی نوشت: این عقیده ی منه.
آدما چیزی رو که بهش معتقدنو توو بوق و کرنا نمی کنن. اگه توو بوق و کرنا کردن و همه جا جار زدن، منتظر تایید دیگرانن تا بهشون بگی: آفرین، درسته. وگرنه اعتقاد قلبی، از اسمش پیداست جاش توو قلبه.
پی نوشت: این عقیده ی منه.
و بار دیگر شعر
برگی شده افتاده ام از شاخه به کویی
چون باد مرا می بَری امّا به چه سویی؟
این چیست که جذبش شده ام موی تو؟ هرگز
دلبستگی آن نیست که بسته است به مویی
ای غنچه که در عمق دلم ریشه دواندی
عشقی و عجب نیست که از سنگ برویی!
من با تو چه باید بکنم عشق گریزان
با صید چه باید بکند ببرِ پتویی...
می خواهی ام اما به چه عنوان؟ به چه منطق؟
می خواهم ات اما به چه قیمت؟ به چه رویی؟
من بغض تو هستم چه بباری چه نباری
من راز تو هستم چه بگویی چه نگویی...
یاسر قنبرلو
خیلی وقت بود تصمیم داشتم این عکسا رو تو وبلاگم بزارم و نمی شد، اما حالا فرصتش پیش اومده. عکسایی از باغ پدری در سال 1390.
شکوفه های گیلاس
----------------------------------------
شکوفه های آلبالو
----------------------------------------
شکوفه ی گیلاس (مثلا ماکرو)
----------------------------------------
گل خودرو (مثلا ماکرو)
عمرم به بطالت گذشته است همچو آن
آن شیشه ای که آینه ی دیگران شده است
وقتی به گذشته م نگاه می کنم، در قسمت اعظمش، آدمی رو می بینم که بخش مهم و زیادی از عمرش رو به طرق مختلف صرف دیگران کرده؛ آدمی که گاهی بازیچه ی دست دیگران بوده و گاهی فرای آن، پیامدهایش را هنوز می بیند.
من شیشه ای بودم که با اندودی از اشتباه، آینه ای شدم برای تماشای دیگران، مثل تمام آینه ها.
شاید بهشت زیر پای مادران باشد، اما پدر جهنم را به جان می خرد تا خانواده اش بی دغدغه زندگی کنند. پدر یعنی عمل یعنی فولاد یعنی تکیه گاه یعنی اطمینان یعنی کاریزما. پدر هنرپیشه ایست که هیچ گاه دیده نمی شود، قهرمانی است که هیچ مدالی نمی گیرد و سیاست مداری است که منفعت طلب نیست.
پدر، پدر است، کسی شبیه خودش. بی هیچ اغراقی.
پی نوشت: این متن دلی است.
تقصیر من نبود که تو رفتی، ولی تقصیر تو بود که من تنها شدم.
پی نوشت: گاهی هم اینجوریه.
خدایا در این سال جدید، نمی خواهم بهترین ها برایم اتفاق بیفتد. همین که اتفاق های بدی نیفتد، انگار که همه چیز سر جای خودش است.
به امید روزهای خوب و خوب تر
عیدتون مبارک
نفس های آخر اسفند است. اسفندی که همیشه برای من حتی از فروردین لذت بخش تر است، هوا و حال و هوای اسفند فوق العاده ترین خاطره ای است که از بچگی دارم. شاید من کمی آنرمال باشم ولی از دیدن این شلوغی های زیبا، این خرید های یهویی و این همهمه ی مردم لذت می برم. مردمی که می خندند و خرید می کنند برای لحظاتی که می خواهند، فقط خوشحال باشند. نه به گذشته نگاه کنند و غصه بخورند و نه نگران آینده باشند. مردمی که می خواهند حتی شده چند دقیقه پیش و پس لحظه تحویل سال را، در لحظه زندگی کنند. آرزویی که شاید فقط همین چند دقیقه از سال برای همه برآورده می شود. به نظر من این چند دقیقه، زیباترین دقایق هر سال است. حداقل برای من و شاید برای خیلی ها. فارغ از همه چیز. واقعیِ واقعی.
به امید روزهای بهتر
نمی دانم تا امروز به تقویم سال 95 نگاه کردید یا نه. اگر نگاه کردید ممکن است شما هم متوجه شده باشید که در سال 95 دو بار روز مادر داریم. اولین بار روز 11 فروردین و دومین بار روز 29 اسفند. یعنی سال پیش رو، با مادر شروع و با مادر تمام می شود. سالی که سال مادر است. سال تمام مادران، تمام زنان و تمام کسانی که هیچ وقت تمام نمی شوند، هر چند گاهی آن قدر که باید قدرشان را نمی دانیم. سال آینده دو بار به استقبال بهار می رویم، یک بار در خودِ بهار و یک بار در زمستان.
----------------------------------------------------------------
پی نوشت: کمتر از یک ماه دیگر بهار در بهار طلوع می کند.
پی نوشت 2:نام سال آینده برای من، سال مادر است.
قطعا سالی که با نام و یاد مادر شروع و تمام شود سال خوبی است، مطمئن باشید.