شاید دیگر وبلاگ نویسی آن خاصیت قبل را ندارد. حتی شاید مسخره به نظر برسد اما ... من دوستش دارم. خاطرات خوبی با هم داریم. خاطراتی که حتی اگر از دیده هم بروند از دل نخواهند رفت. می شود با خاطرات زندگی کرد. حداقل من با خاطراتم زندگی می کنم. وقتی حال امروزت هر لحظه عوض می شود و از فردا فقط سایه ای مبهم و حتی ترسناک در ذهن خودت ساخته ای، تنها بخشی از گذشته می تواند خوشایند باشد. روزهای خوب، خاطرات خوب و هر چیز خوبی که از گذشته پیدا کنی. گاهی اما خاطرات را می شود رقم زد. می خواهم دوباره وبلاگ نویسی کنم. نه برای کسی. این بار برای خودم. من خودم را بار دیگر اینجا پیدا می کنم. این بار خاطرات خوب را دوباره رقم می زنم.

پی نوشت: شب ها را دوست دارم. چون خودم هستم و خودم و خدا.