فانوس شب

تلاشی فاجعه‌بار برای زیستن

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

تنها نمان ، تنها نگذار

مادرم همیشه بهم می گفت: تو زندگی سعی کن نه تنها بمونی و نه کسی رو تنها بذاری.

من هم سعیمو کردم. هیچ کس رو تنها نذاشتم اما اکثر اوقات تنها موندم. چون تنها موندنم دست خودم نبود و دیگران مقصرش بودن. بین دوستام، توی مدرسه و بعدها توی دانشگاه همیشه این اصل رو رعایت کردم اما خب این پنجاه درصد کار بود. پنجاه درصد دیگه دست بقیه بود نه من.

یادمه یه اردوی پنج روزه رفته بودیم، من اونجا هم اغلب تنها بودم و واسه خودم قدم می زدم. یکی از مربی های مکان استراحت مون اسمم رو گذاشته بود تنها. از اون روز بود که فهمیدم دیگران هم تنهایی من رو حس کردن. تا روز آخر میومد گیر می داد و می گفت: تنها، تو که بازم تنهایی.

و الان فهمیدم که جمله ی مادرم غلط بود. فکر می کنم باید همه جا اعلام کنیم: آهای مردم، کسی را تنها نگذارید. اگر من تو را و تو من را تنها نگذاری، دیگر نه من تنهایم و نه تو.

۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۲:۱۴ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فانوس شب

ما ... بلد نبودیم

شاید ما زندگی کردن را بلد نبودیم یا شاید دلخوش بودن را یا اصلا شاید درک کردن را بلد نبودیم. خلاصه یک جای کار می لنگید.

نمی دانم و شاید تو هم ندانی اما حدس می زنم عاشق بودن را بلد نبودیم. شاید مشکل ذاتی است و شاید اکتسابی. باید عشق را می آموخیتم و نشد.

چرا به هم نمی رسیم؟ می دانم که هستی، کجایش را نمی دانم اما ... هستی. پس چرا به هم نمی رسیم؟

شاید آن قدر مغروریم که از ابراز علاقه شرم داریم یا شاید آن قدر ترسوییم که از عشق ورزیدن می ترسیم.

و شاید دروغ گفتن را بلد نبودیم، اینکه تو اولین و آخرین و تنهاترین و زیباترین معشوق من هستی.

و شاید مشکل اینجا بودن... ما فقط قدم زدن با تنهاییمان را بلد بودیم، وقتی که تنها می شدیم، غصه داشتیم یا عاشق می شدیم، عاشقانه قدم می زدیم و معلوم نبود و معلوم نیست که الان تنها در کدام خیابان، کدام کوچه و کدام پس کوچه قدم می زنی. مهم نیست عشق در نرسیدن است، بدان همواره دوستت داشتم و دارم.

پی نوشت: کمی عاشقانه ی معقول

پی نوشت2: ما خیلی چیزها را بلد نبودیم.

۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۱:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فانوس شب

حرف هایمان خلاصه می شود در...

گاهی واقعا یک سری حرف ها را نمی شود گفت یا واضح تر اینکه نمی شود مستقیم گفت. حرف هایی که در دل آدم می مانند، یا حسرت می شوند و یا عقده. اما گاهی می شود این حرف ها را غیر مستقیم بیان کرد. با یک عکس، موسیقی، فیلم، شعر و یا هر چیز دیگری. گاهی حرف هایمان خلاصه می شود در... در هر چیزی غیر از مستقیم سخن گفتن. گاهی اینگونه بهتر است.

حالا که نمی توانم بعضی حرف ها را مستقیم بزنم توصیه می کنم موزیکی را که ذیل این مطلب آپلود کردم، گوش بدید. یک موسیقی بی کلام از آهنگساز معروف یونانی، یانی با نام One Man's Dream.

حجم:6.6 مگابایت

بیت ریت:320 کیلوبیت


پی نوشت: من با این آهنگ حتی با اسمش احساس نزدیکی می کنم، چون خیلی شبیه منه.

پی نوشت 2: تصویر زیر توو این هوای برفی می چسبه.

۲۴ آذر ۹۴ ، ۰۳:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فانوس شب

سادگی سخت تر است

گاهی فکر می کنم که این روزها ساده بودن، ساده زندگی کردن و ساده ماندن بسیار سخت است. سخت تر از هر چیزی. هر چیزی که فکرش را بکنی. یک روزی خریدن خودرو برای کسی که با اتوبوس جا به جا می شد، سخت بود اما حالا کسی که خودرو دارد شاید سوار شدن به اتوبوس برایش بی معنی باشد. ساده بودن سخت شده و اگر تو هم ساده باشی و سادگی را دوست داشته باشی، تو را پس می زنند. برای من هیچ چیزی لذت بخش تر از قدم زدن یا نشستن زیر باران یا برف نیست. حتی همین الان. در همین بامداد اگر واقعا کسی را داشتم که باورم داشت، می رفتم یعنی می رفتیم و قدم می زدیم. البته منظور من نوستالژی های بعضا احمقانه ی توی فیلم ها نیست. من واقعا این کار را دوست دارم. فرقی نمی کند چه کسی با تو باشد. حداقل برای من که اینطور نیست. پسر، دختر، دوست، آشنا، غریبه، در نظر من هر کسی که سادگی را دوست دارد قابل احترام است.

شاید این متن را کسی نخواند اما، اما شاید یک روز سادگی هم منقرض شود. شاید تنها عده ای بازمانده از آن به جای بمانند که همچون اساطیر سعی کنند بقیه را به این راه بکشانند. شاید به دهکده ای کوچک تبعید شوند و شاید هزار شاید دیگر.

اما آنچه مهم است منم. منم و ما. ساده می مانم تا وقتی که زنده ام. ای کاش صدایم را حداقل چند نفر می شنیدند. ای کاش حرف های قلبی ام شعاری جلوه نمی کرد و ... بی خیال.

پی نوشت: شب بیداری هم لذت بخش است و هم یک نوستالژی زیباست. حداقل چون تنها می توانم آن را انجام دهم، به یکی از چیزهایی که دوست دارم، هر شب می رسم.

پی نوشت 2: سکوت شب خود یک لذت است، سعی کنیم گاهی با آهنگ و هدفون و ... خرابش نکنیم.

۲۳ آذر ۹۴ ، ۰۲:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فانوس شب

دردِ دل

شاید دیگر وبلاگ نویسی آن خاصیت قبل را ندارد. حتی شاید مسخره به نظر برسد اما ... من دوستش دارم. خاطرات خوبی با هم داریم. خاطراتی که حتی اگر از دیده هم بروند از دل نخواهند رفت. می شود با خاطرات زندگی کرد. حداقل من با خاطراتم زندگی می کنم. وقتی حال امروزت هر لحظه عوض می شود و از فردا فقط سایه ای مبهم و حتی ترسناک در ذهن خودت ساخته ای، تنها بخشی از گذشته می تواند خوشایند باشد. روزهای خوب، خاطرات خوب و هر چیز خوبی که از گذشته پیدا کنی. گاهی اما خاطرات را می شود رقم زد. می خواهم دوباره وبلاگ نویسی کنم. نه برای کسی. این بار برای خودم. من خودم را بار دیگر اینجا پیدا می کنم. این بار خاطرات خوب را دوباره رقم می زنم.

پی نوشت: شب ها را دوست دارم. چون خودم هستم و خودم و خدا.

۲۲ آذر ۹۴ ، ۰۳:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
فانوس شب

خوش آمد گویی

سلام

در این وبلاگ با هم خواهیم بود. با هم زندگی می کنیم. و فاصله می گیریم از هر آنچه که این روزها مد شده. بگذار آن ها بروند، ما می خواهیم در تاریخ جا بمانیم. همین جایی که هستیم نه جایی که هرگز نخواهیم بود.

خوش آمدید

عباس - فانوس شب

۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فانوس شب